سفرنامه منطقه بیارجمند(روستاهای منطقه خارتوران وروستاهای دزیان -قلعه بالاوگیور)

اینکه می خوانید برخلاف سفرنامه های دیگرم، یک نوشتار خطی نیست. درواقع شما شاهد اولین تلاش بنده برای نوشتن سفرنامه ای غیرخطی هستید. در ضمن این سفرنامه غیر خطی جوری نوشته شده که با دیدن عکس ها، کل قصه دستگیرتان می شود.

و حالا شرح ماجرا:

خوشحال بودند. اسفند برایمان دود کردند. دورتر، جای دیگر، سه تا گور خر آسیایی نشانمان دادند. نمی دانم چرا اجازه ندادند از یوز پلنگی که زنده گرفته بودندش، عکس بگیریم. پشت نیسان وانت همه شاد بودند با اینکه جایشان راحت نبود. در کوچه باغ ها که قدم زدیم، آب جوی همان حس بهار بود که در وجودمان خنک خنک گام برمی داشت. جشنواره بود و برای همین با موسیقی پذیرایی شدیم. در خانه هایشان خواباندنمان و سیرمان کردند، و این کمتر سابقه دارد در دنیا. چنارها بیشتر وقت ها در ایران حالشان خوب است، البته نه همیشه. نشنیده بودم که بال عقاب به کار موسیقی بیاید، اما اینطوری است. گلیم هایشان نقش دغدغه هایشان بود یا امیدهایشان، نمی دانم، شاید هر دو و شاید هیچ کدام. پیرزنی برایم گفت که اشتباه کرد برای شوهرش زن گرفت. یادم نرود که بگویم پسربچه ای در میان رَمل ها کیف می کرد و بیشتر از عکاس ها و بیشتر از حتی پدرش، آن را فهمید.

“قلعه بالا” که ما قلعه اش را اگر هم که داشت ندیدیم، روستایی است در استان سمنان، شهرستان شاهرود، بخش بیارجمند.

آدم ها و باغ ها منتظر ورودمان بودند. منتظر ورود مهمان.

قبل از رسیدن به روستای “قلعه بالا” یک درنگ کوتاه در شاهرود داشتیم تا از اتوبوس هایی که با آن ها از تهران آمده بودیم، پیاده شویم و سوار اتوبوس های دیگری شویم که می توانند مسیرهای خاکی را بپیمایند. صبحانه را در “بیارجمند” خوردیم. بعد از صبحانه، درک فضای روستای “قلعه بالا” خوشایند بود.

برای رسیدن به “قلعه بالا” باید از شاهرود در جاده ی تهران - مشهد به سمت “میامی” ادامه مسیر بدهیم. بعد از “میامی” و “ابراهیم آباد” به سمت راست می پیچیم. از آنجا تا “بیارجمند” و “خانخودی” باید برانیم. از”خانحودی” از جاده اصلی جدا می شویم و خودمان را به روستای “قلعه بالا” می رسانیم.

پیرمردان و پیرزنان جاذبه های شیرین روستای “قلعه بالا” هستند.

میان شاخه ی درخت و بازوان پیرمرد، میان تفکر پیرمرد و افتادن درخت بر زمین، هارمونی می دیدم.

موزه ی زندگی: یادم هست کتابی را از مرحوم “روح الامینی” دیدم که در آن به ۱۰۱ ابزار زندگی در صد سال گذشته اشاره کرده بود. کتاب جالبی است.

بخش وسیعی از روح ایران با نمادهای باغ و شادی و موسیقی و رقص پیوند دارد.

آبروی بسیاری از روستاهای ایران، به قدمت چنار و سرو است. این چنار یکی از جاذبه های “قلعه بالا” ست.

مردم روستا می خواستند ببینند درخت از درون پوک شده یانه؟ پوک نشده بود، وصله پینه اش کردند.

چه نگاه هایی که از این پنجره ها به کوچه ها رسوخ نکرده.

در انتظار ما که مهمان شویم.

خودش است. حتما می شناسیدش.

نسلی از مردان شاهنامه: این ها ایرانی اند که در منطقه توران زندگی می کنند.

به ما گفتند به منطقه “خوارتوران” که امروزه “خارتوران” یا “توران” می نامندش، می رویم. از قرن دهم به بعد بارها نام “خوارتوران” به عنوان مکانی در میان استان های خراسان و قومس یاد شده.

تعداد سکونتگاه ها و روستاهای واقع در محدوده خوارتوران ۳۴ است.

این پیرمرد ظاهرا ۹۵ سال عمر دارد و پیرترین است در این روستا. گوشش کم شنواست. زنش را دوست دارد. خودم ازش پرسیدم. به نظر شما چه چیزی میان این دو نگاه رد و بدل می شود؟

به قول خودم رفتم بالا تا از روستا عکس بگیرم، اما …

دیدم بالاتر از من، سروی هست و زنانی.

“کنتراست” ویژگی اصلی این دیار

این استاد این جا نشسته تا نحوه ی آبرسانی در روستای قلعه بالا را به ما نشان دهد. یادمان باشد که سیستم آبرسانی در میان ایرانیان به عنوان یک فرهنگ و سبک زندگی بسیار قابل توجه است. در این تصویر یک ساعت آبی را ملاحظه می کنید. یک قابلمه را پر از آب می کنند و یک کاسه که تهش سوراخ است را بر روی آب قرار می دهند. آب کم کم از طریق سوراخ وارد کاسه می شود و آن را پر می کند. هر وقت کاسه پر شد، یک سنگ کنار می گذارند. بنابراین هر کسی به اندازه حق آب خودش (حقابه)، از آب قنات استفاده می کند.

میزان آب “قلعه بالا”، بر اساس اِشتاق (اِشتاخ) است. هر اشتاق ۱۲ فنجان (همان کاسه ی بالایی) است. هر فنجان ۵ دقیقه است. هر ۵ دقیقه خودش به جرعه، نیمی، سه جرعه و یکی، تقسیم می‌شود. درواقع هر اِشتاق برابر با یک ساعت (۶۰ دقیقه) آب‌رسانی است. مدار آب در قلعه بالا، ۱۴ شبانه روز است. همین مدار در روستاهای دیگر نزدیک به قلعه بالا، ۱۰، ۱۱ و ۱۲ شبانه روز است.

ویژگی زیبای این سفر، اقامت ما به تعداد زیاد در خانه های مردمان بود. صبح به روستا رسیدیم، بازدید کردیم و در خانه ها جاگیر شدیم.

همه ی روستا برای پذیرایی بسیج شده بودند. دیگر این که به طور مثال، یک نفر، در یک زمان برایمان موسیقی می نواخت، هم او در وقت دیگر، برایمان چای می ریخت، بعدتر بهمان غذا می رساند و آخرش در خانه اش جایمان می داد.

وقت پذیرایی

هنگام گذر از گذرها

شیره ی انگورشان خوش طعم بود.

نان محلی اشان که با نوعی سبزی مخلوط بود. ایکاش روزی ما موزه ی زنده ای از پخت انواع نان در ایران داشته باشیم. “موزه ی زنده”، ایده ی بدی نیست.

قاب زنده

ما از “قلعه بالا” پیاده به سمت دو روستای “گیور” و “دزیان” پیاده روی کردیم. این سلول های خورشیدی برای تامین انرژی مورد نیاز برای حمام روستای “گیور” برپاشده بود.

نام این آلت موسیقی، “قُشمه” است. همین استاد، آن را با استخوان های بال عقاب درست کرده. قیمتش را پرسیدم و جواب داد ۱۲۰۰۰۰ تومان.

این خانم برای ورودمان شعر خواند.

چنار و مرتضی ستارنژاد

نمایش سبک زندگی



آش خوشمزه ای به خوردمان دادند. نامش را فراموش کردم.

تئاتری بازی کردند برایمان از سبک زندگی اشان

زن

پاتوق(نشسته از راست:حاج سید احمدحسینی-محمدعجمی رمضان-سیدمحمدعلی حسینی-ابراهیم شاهینی حاج رضاوحاج عبدالوهاب دزیانی)

همگی به دیدار خوارتوران رفتیم.

خوارتوران

چشمانمان به دیدار گور ایرانی روشن شد. عکس از: اشکان بروج

نمی گذاشتند از یوز پلنگی که زنده گیری کرده بودند، عکس بگیریم. اما اشکان بروج یک عکس گرفت.

برای اولین مرتبه در زندگی ام سریعترین موجود دنیا را دیدم. عکس از: اشکان بروج

پذیرایی

اگر از هر کسی در رابطه با این سفر سوال می کردی، حرفی برای گفتن داشت. کسانی که سفر را تدارک دیده بودند، انتظاراتی داشتند. رونق گردشگری در این منطقه هدف اصلی بود.

مردم، اداره میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری شاهرود و آقای آشوری برای برگزاری جشنواره زحمت کشیدند.

“رضا آباد” ۲۵۰ کیلومتر دورتر از شاهرود است.

“رضا آباد” جایی واقع شده که از یک سو ما را می رساند به “مزینان” و از سوی دیگر به “احمد آباد” و “خانخوی” و “بیارجمند” راه دارد.

ساعت ۲۴ چهارشنبه شب از تهران حرکت کردیم. ساعت ۲۴ جمعه شب با قطار به تهران رسیدیم. یک سفر دو روزه ی کامل بود.

در این سفر دو روزه، سه اتوبوس مسافر بودیم.

جمع ما ترکیبی بود از مسافران عادی، مدیران دفاتر خدمات مسافرتی، راهنمایان گردشگری، عکاسان و خبرنگاران. خرید از جامعه ی محلی در روستای “رضا آباد” بدک نبود.

دو سه سالی هست که از “طراحی تجربه” در تورها حرف می زنم. گردشگری روستایی یعنی تجربه ی زندگی روستایی.

می گفت ۱۶ بچه به دنیا آورده. همه را با گلیم بافی بزرگ کرده. خودش برای شوهرش زن گرفته و حالا پشیمان است. سن چندانی ندارد، ۵۷ سالش است، اما خیلی رنجور شده.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد