صحبت گنجشک با امام رضا(ع)


راوى: سلیمان یکى از اصحاب امام رضا(ع)

حضرت رضا(ع) در بیرون شهر، باغى داشتند. گاه گاهى براى استراحت به باغ میرفتند . یک روز من نیز به همراه آقا رفته بودم. نزدیک ظهر، گنجشک کوچکى هراسان از شاخه درخت پرکشید و کنار امام نشست.

نوک گنجشک، باز و بسته میشد و صداهایى گنگ و نا مفهوم از گنجشک به گوش میرسید.انگار با جیک جیک خود، چیزى میگفت.امام علیه السلام حرکت کردند و رو به من فرمودند:سلیمان!... این گنجشک در زیر سقف ایوان لانه دارد.

 یک مار سمى به جوجه هایش حمله کرده است. زودباش به آن ها کمک کن!... با شنیدن حرف امام در حالى که تعجب کرده بودم بلند شدم و چوب بلندى را بر داشتم .

آن قدر باعجله به طرف ایوان دویدم که پایم به پله هاى لب ایوان برخورد کرد و چیزى نمانده بود که پرتشوم...با تعجب پرسیدم:شما چطور فهمیدید که آن گنجشک چه مى گوید؟ امام فرمودند:من حجت خدا هستم... آیا این کافى نیست!؟

 

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://www.roozgozar.com

گام اول

یا فاطمه زهرا

سلام واقعا خوشحالم که از وبلاگ من دیدن میکنید و با  نظرهای  قشنگتون یه حالی هم  به وبلاگ من میدهید.امیدوارم که بتونم  برای تک تک عزیزانی که به وبلاگم میان و نظر میدن رو جبران کنم. 

هرچه باشد من نمک پرورده ام / دل به عشق فاطمه خوش کرده ام

حج من بی فاطمه بی حاصل است / فاطمه حلال صدها مشکل است . . .

" التماس دعا "